چهار راه سکوت چهار راه سکوت مردی که در انتخاب اش حیرت زده شده است آخرین مطالب
نويسندگان شنبه 23 آبان 1394برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : محمد صابر ذوالقرنین
بسم تعالی بررسی اجمالی خاستگاه عرفان اسلامی مقدمه: برای شناخت هرعلمی توجه به تاریخ آن علم وتحولات مربوط به آن، آشنایی با شخصیتهایی که حامل و وارث آن علم یامبتکردرآن علم بوده اند وهم چنین آشنایی باکتب اساسی آن علم لازم وضروری است. مادر این گفتاربه این مسائل به طوری اجمالی می پردازیم. اولین مسئله ای که اینجا باید طرح شود این است که آیا عرفان اسلامی ازقبیل فقه واصول وتفسیر وحدیث است، یعنی ازعلومی است که مسلمین مایه ها وماده ها اصلی را ازاسلام گرفته اند وبرای آنها قواعد وضوابط و اصول کشف کرده اند؟ ویا ارقبیل طب و ریاضیات است که ازخارج جهان اسلام به جهان اسلام را ه یافته است ودر دامن تمدن وفرهنگ اسلامی وسیله مسلمین رشد وتکامل یافته است؟ویا شق سومی درکاراست؟ عرفان خود شق اول را اختیار می کنند وبه هیچ وجه حاضرنیستند شق دریگری را انتخاب کنند. درباره تصوف و عرفان اسلامی، پژوهشهای دامنهداری عرضه شده است که هر یک از آن گوشههایی از این فراروند عظیم وحیانی، عقلانی و ذوقی را که سیر و سلوک در جهان بزرگ و جهان کوچک (انسان) است نشان میدهد و به روشنی میآورد. بعضی از پژومندگان خاستگاه تصوف اسلامی را برگرفته از آیینهای هندی (و دانتا یا بودایی) میدانند (هارتمان و ماکس هورتن). عدهای دیگر آن را ادامه حکمت اشراقی ایران باستان دانستهاند. گولد زیهر میگوید: زهد محض به اسلام نزدیکتر است و سرچشمه آن، نفوذ رهبانیت مسیحیان شرقی بوده و حال آن که عرفان تصوف بر فلسفه عقلی و استنتاجی بنیاد شده، یعنی در دوران آغازین خود بر فلسفه نو افلاطونی و از آن پس بر فلسفه بودایی اتکاء داشته است. هیچ یک از این نظریهها به رغم مستندات بسیار پرطول و تفصیلشان، نتوانسته است مشکل پیدایش تصوف وعرفان اسلامی را بگشاید اما آنچه لویی ماسینیون و نیکلسن در این زمینه نوشتهاند به واقعیت نزدیکتر است. این دو پژوهنده میگویند: تصوف، لایهای نیست که از بیرون آورده و به اسلام پیوند زده باشند بلکه بر خلاف آن پدیدهای است اصیل که در پرتو اسلام به وجود آمده. دانستن مایه های اصلی عرفان اسلامی ازکدام جا، نشأت می گیرد ازاهمیت بسیارزیادی برخورداراست زیرا که درخلق جهان بینی و درک بهترمعارف عرفانی کمک شایانی خواهد کرد از این رو نیاز به بررسی بیشتری ومتقن تری احساس می شود. البته که دراین بررسی اجمالی به آن سؤال اصلی که خاستگاه ومایه عرفان اسلامی ازکجاست می پردازیم که دردوبخش که دربخش اول به کلیات ودربخش دوم به نظریه های حاکم براین حوزه اشاره خواهم کرد؛ تامقدمه ای باشد برای یک بررسی روشن تر وعمیق تر باوسعت بیشتر. بخش اول:کلیاتدرکلیات اشارتاً به مفهوم شناسی وبرخی ازتعارف عرفان ذکرمی شود تا در روشنایی آن بتوان مبحث اصلی که همان مایه وخاستگاه عرفان اسلامی است پی گیری کرد. مفهوم شناسیالف- عرفان درلغت: اگر بخواهیم عرفان را ریشه یابی کنیم، عرفان از عرف به معنای شناختن، باز شناختن و دانستن بعد از نادانی است. وهمچنان عرفان را نام علمی است ازعلوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء وصفات اوست. و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند.[1] ب- عرفان دراصطلاح: قبل ازتعریف به این نکته می توان اشاره کرد که عرفای اولیه در تعریف عرفان جنبه های مختلفی را در نظر داشتند، برخی درتعریف عرفان به مسائل آن از قبیل خوف، توحید، فنا، عشق و محبت، اخلاص و... توجه داشتند؛ بدین صورت که اگر یک زمان مسئله اساسی عرفان عشق و محبت بوده است، تعریف عرفان نیز برآن اساس بوده است. علاوه بر این شرایط زمانی و موقعیت خاص مخاطبان نیز در تعریف عرفان تأثیربسزاداشته است؛ مثلا در برابر ظالمان به مذمت ظلم و ستم، در برابرجاه طلبان به مذمت جاه و در برابرثروت اندوزی به مذمت مال تأکید کرده اند. در مواردی نیز عرفا براساس مقام و موقعیت معرفتی و سلوکی خود از عرفان سخن گفته اند. و مقاماتی چون رضا، توکل، توبه، ورع و... رادر شناساندن عرفان مورد توجه قرار داده اند. بنابراین تعریف عرفا از عرفان متنوع و گوناگون است. علاوه بر این در دوره های اولیه عرفان، اصطلاحا فنی و عنوان های رسمی رایج و متداول نبود، اما بعدها درمراحل مختلف سیر تکاملی عرفان، تعاریفی با عناوین اساسی و مطابق با تعالیم عرفانی انتظام یافت. برای نمونه می توان به تعریف داودبن محمود قیصری از عرفای بنام و شاگرد ملاعبدالرزاق کاشانی اشاره کرد. وی در رسله توحید و نبوت و ولایت می گوید: «عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش وعلم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس ازتنگناهای قید وبند جزئیات و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به لغت اطلاق و کلیت».[2] بنابراین تعریف، محور اساسی در علم عرفان و معرفت، علم به خداوند متعال از حیث اسماء و صفات است. هم چنان درتعریف دیگر عرفان به خداشناسی و شناخت حضرت حق تعالی تعریف شده است.[3] تعریف راسل ازعرفان نیزاین گونه است که: هرگاه احساسمان نسبت به عقایدمان شدید وعمیق شود، به آن عرفان گویند.[4] به طور کلی می توان گفت که عرفان دارای دومفهوم عام و خاص است: 1- مفهوم عام: وقوف به دقایق و رموز چیزی است مقابل علم سطحی و قشری. 2- مفهوم خاص: یافتن حقایق اشیاء بطریق کشف و شهود.[5] در مورد معنای اصطلاحی عارف نیز تعابیر وتعاریف مختلف و گوناگونی ارائه شده است، برخی از این تعاریف عبارتند از: عارف کسی است که از وجود مجازی خود محو و فانی گشته باشد. ویا عارف کسی است که مراتب تزکیه و تصفیه نفس را طی کرده و اسرارحقیقت راه دریافته باشد. [6] بخش دوم: نظریه های حاکم بر خاستگاه ومایه های عرفان اسلامیدربخش دوم این بررسی اجمالی بعد ازمفهوم شناسی عرفان اسلامی ومنظور ازعرفان اسلامی این مسئله مطرح می شود هرمکتب یاهرعلم که به عرصه ظهور می رسد دارای یک منشأ ومبدأ وخاستگاه هست که آن خاستگاه تأثیر در روند شکل گیری آن علوم داشته است وعرفان اسلامی مستثناء ازآن نخواهد بود بناً این سؤال مطرح می شود که مایه وخاستگاه عرفان اسلامی را درکجاجستجو کرد آیادر برون از دین اسلام که قبلاً عرفان وجود داشته است به جهان اسلام آمده رنگ و بوی اسلامی گرفته است یا مایه های عرفان اسلامی را می توان در درون این دین جستجو کرد به همیت علت بود که نظر دیدگاه های مختلف بوجود آمده عده که با دین اسلام آشنایی کمتر واز برون به اسلام باعینک خودشان به اسلام وساحه جغرافیایی زمان نشأت اسلام نگاه کرده گفتند که مسائل و معارف بلند عرفانی که عرفان اسلامی مطرح است از اسلام بدور است خاستگاه عرفان اسلامی را دربرون ازدین اسلام باید جستجو کرد وعده دیگر که بااسلام آشنایی کاملتری وبهتر ومحسوس ترداشتند گفتند باتوجه به معارف این دین جاوید وکامل وشامل نمی توان مایه های عرفان اسلامی را جزء ازدرون این دین دربیرون جستجو کرد اینک نظریه های حاکم برمایه وخاستگاه عرفان اسلامی را به بررسی اجمالی می گیریم. بند1- نظریه برون انگاری خاستگاه عرفان اسلامییک دسته ازنظریات،نظریاتی است که منشأ عرفان اسلامی وخاستگاه آن را در بیرون ازمرزهای فرهنگ اسلامی جستجو می کنند.[7] مانند بعضی ازمستشرقین اصرار داشته ودارند که عرفان واندیشه های لطیف ودقیق عرفانی همه ازخارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است. گاهی برای آن ریشه مسیحی قائل می شوند ومی گویندافکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین باراهبان مسحی است، وگاهی آن را عکس العمل ایرانیهای باستان برعلیه اسلام وعرب می خوانند، وگاهی آنرا دربست محصول فلسفه نوافلاطونی که خود محصول ترکیب افکار ارسطو وافلاطون وفیثاغورس وگنوسیهای اسکندریه وآراء وعقاید یهود ومسحیان بوده است. معرفی می کنند، وگاهی آن راناشی ازافکار بودایی می دانند.[8] که هیچ یک از دلایل ناهموارشان به کرسی عدالت نه نشست ومخالفت های ازطرف دیگر به وجود آمد نظریه دیگر مطرح شد وآنها را به ناآشنا زین پرده دانسته وبرآنها توصیه تحقیق بیشترکردند و گفتند دین به شمولیت وکاملیت ومایه های در درون این دین برای عرفان اسلامی که درمتون ورفتارهای عملی صاحبان این دین یافت می شود وجود دارد ونظریه درون انگاری مایه های وخاتسگاه عرفان اسلامی را مطرح کردند. بند2- نظریه درون انگاری خاستگاه ومایه عرفان اسلامینظریه دوم این است که عرفان مایه های اولی خود را چه درمورد عرفان عملی وچه درمورد عرفا نظری ازخود اسلام گرفته است و برای این مایه ها قواعد وضوابط واصولی بیان کرده است وتحت تأثیر جریانات خارج نیز، خصوصاً اندیشه های کلامی وفلسفی وبالاخص اندیشه های فلسفی اشراقی قرار گرفته است. امااینکه عرفان چه اندازه توانسته اند قواعد وضوابط صحیح برای مایه های اولی اسلامی بیان کنند؟ آیا موفقیتشان دراین جهت به اندازه فقها بوده است یانه؟وچه اندازه مقید بوده اند که ازاصول واقعی اسلام منحرف نشوند وهمچنین آیا جریانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تأثیر داشته است آیاعرفان اسلامی آنها را در خود جذب کرده ورنگ خود را به آنهاداده ودرمسیر خود ازآنها استفاده کرده است ویابرعکس، موج آن جریانات عرفان اسلامی را درجهت مسیر خود انداخته است؟ اینها مطالبی است که جداگانه باید مورد بحث ودقت قرارگیرد. آنچه مسلم است این است که عرفان اسلامی سرمایه اصلی خود را ازاسلام گرفته است وبس. طرفداران نظریه اول مربوط به برون انگاری مایه عرفان اسلامی وکم وبیش طرفداران نظریه مدعی هستند که اسلام دینی ساده وبی تکلف وعمومی فهم وخالی ازهرگونه رمز ومطالب غامض وغیر مفهوم ویاصعب الفهم است. اساس اعتقادی اسلام عبارت است ازتوحید اسلام یعنی همچنان که مثال خانه سازنده ای دارد متغایر ومتمایز ازخود، جهان نیزسارنده ای دارد جدا ومنفصل ازخود. اساس رابطه انسان بامتاعهای جهان ازنظراسلام زهد است. زهد یعنی اعراض ازمتاعهای فانی دنیا برای وصول به نعیم جاویدان آخرت. ازاین ها که بگذریم، به یک سلسله مقررات ساده عملی می رسیم که فقه متکفل آنهاست. ازنظر این گروه آنچه عرفا به نام توحید گفته اندمطلبی است ورای توحید اسلامی، زیرا توحید عرفانی عبارت است ازوحدت وجود ندارد. سیر وسلوک عرفانی نیز ورای زهد اسلامی است، زیرا درسیروسلوک یک سلسله معانی ومفاهیم طرح می شود ازقبیل عشق ومحبت خدا، فنای درخدا، تجلی خدابرقلب عارف،که درزهد اسلامی، زیرا درآداب طریقت مسائلی طرح می شود که فقه ازآنها بی خبراست.ازنظر ای گروه،نیکان صحابه رسول اکرم که عرفان ومتصوفه خود را به آنها منتسب می کنند و آنها را پیشرو خود می دانند، زاهدانی بیش نبوده اند. روح آنها ازسیروسلوک عرفانی وازتوحید عرفانی بی خبره بوده است. آنها مردمی بوده اند معرض ازمتاع دنیا ومتوجه به عالم آخرت. اصل حاکم برروح آنها خوف بوده ورجاء، خوف ازعذاب دوزخ و رجاء به ثوابهای بهشتی، همین وبس. حقیقت این است که نظریه این گروه به هیچ وجه قابل تأیید نیست. مایه های اولی اسلامی بسی غنی تراست ازآنچه این گروه به جهل ویا به عمد فرض کرده اند.[9] نیکلسن باور دارد که زهد صوفیان به طور کلی و همچنین عرفانی که از آن برخاسته پدیدهای است اسلامی [پژومندگان ایرانی معاصر مانند جلال الدینهایی، بدیعالزمان فروزانفر، دکتر زرین کوب... نیز بر این باورندقدس سره... و فلسفه عقلی و استنتاجی آن نتیجه نفوذ فلسفه نو افلاطونی است.[10] این پژوهشها و نظریهها بسیار گسترده است و غالباً نیز با یکدیگر معارضه دارد اما آنچه «ف. آ. تولوک» میگوید به واقعیت نزدیکتر است: ریشههای تصوف را باید درصدر اسلام و حتی در شخص پیامبر جست و جو کرد. بر بنیاد این پیش نهاده، تصوف و عرفان اسلامی از لحظهای آغاز میشود که پیامبر آیات الهی را به گوش جان شنید و آن را در کوی و برزن و بر سر انجمنها و بازارها قدس سرهبر مردم[ فرو خواند. در این آیات که قدرت تعبیر با لطف بیان آمیخته بود، ولی به زبان وحی سخن میگفت، قدرت و عظمت خدا را یاد میکرد و تسلیم به حکم «الله» را - که جز او خدایی نیست- آموزش میداد.[11] ادیان بویژه ادیان بزرگ نه فقط به وظیفهای که انسان در زیست روزانه را طبیعت و جامعه به عهده دارد و رابطه او را با دیگر انسانها و باشندگان تعیین میکند توجه دارند، بلکه فراتر از این به ارایه آیینهایی میپردازند که انسان را از مرز محدود زیست فراتر میبرد و در برابر افق معنوی قرار میدهد. در این زمینه انسان میکوشد از عرصه در - جهان - بودن محض فراتر برود و به معرفتی برسد که کل هستی او را زیر و زبر میکند. زمانی که انسان جوینده به این عرصه رسید.پرسشهایی برای او پیش میآید که بدون پاسخ دادن به آنها، نمیتواند به زندگانی ادامه دهد. او میپرسد: من کیستم؟ از کجا آمدهام و به کجا میروم؟ مقصود ازآفرینش من چه بوده است؟ با خود و دیگران چگونه رفتار کنم؟ زندگانی پس ازاین زندگانی ناپایدار چگونه است؟علم با همه دامنه و وسعتی که دارد نمیتواند به این پرسشها پاسخ گوید، زیرا «علم» نسبی است و به بخشی از مشکلهایی پاسخ میدهد که در محدوده طبیعت و قوانین آن میگنجد. از آن جا که انسان ناگزیر از توجیه خود در برابر کل هستی است، روشهای علمی، پاسخگوی نیازهای عمیق وجودی او نیست، پس به عرصهای میرسد که دست روشهای علمی از آن کوتاه است. در این جا از تجربه دینی کمک گرفته میشود. مهمترین آماج تجربه دینی، مشاهده حقیقت است. راهروی که در برابر معمای مرگ و زندگانی ایستاده بود، و دغدغه و اضطراب وجودی خواب و آسایش را از او میربود، در صورت پافشاری به ادامه سلوک و درنوردیدن مراحل متفاوت صعودی... به جایی میرسد که «حقیقت را میبیند».صورت بسیار افراطی این قسم سلوک را در «مشاهده روحانی» حلاج میبینیم؛ این مشاهده از طریق «رویا»ی خواهر او گزارش میشود: زمانی که دست و پایم را میبریدند، دلم به محبت حق مشغول بود و زمانی که بر دارم میکردند، پروردگارم را مشاهده میکردم و هیچ خبرم نبود که با من چه میکنند.[12] باتوجه به تعالیم اسلام درنظریه درون انگاری معتقدین ومنتشرین آن به دوگروه تقسیم می شود الف- مطلق انگاری: درمطلق انگاری درون دینی تمام معارف عرفانی این گروه می گویند که برعلاوه مایه وخاستگاه عرفان اسلامی همه تعالیم ومسائل عرفان اسلامی ازجای دیگر نیامده حتی تأثیر هم نپذیرفته است بگونه همه آنها مطلق اسلامی است وهرگونه تعلیم مسائل برونی را مورد سرزنش وخلاف اهداف وشمولیت این دین دانسته اند ب- نسبی وتعادل انگاری:این گروه معتقدند که عرفان اسلامی مایه وخاستگاه اسلامی داشته وازتعلیم دیگری که منافی بااصول واهداف اسلام نبوده باشد تأثیر گرفته وبه غنای بشری والهی معارف آن افزوده است نظرگروه اول مطلق انگاری را بدور از واقعیت عرفان اسلامی دانسته اند می گویند برخی ازمعارف عرفان اسلامی که بااهداف وارزش های عرفان اسلامی درتضاد نبوده عرفان اسلامی ازآن استفاده برده است خصوصاً دربعد استدلالی کردن عرفان نظری وبر روشهای مناسب و ریاضت های پسندیده عرفان های برون دینی را مورد تأمل قرارد داده وازآنها استفاده کرده است ازگروه اول می پرسند که چرا دروازه حقایق را به روی عرفان ببندیم درحالیکه هرمعارف بشر که بافطرخدایی بوجود آمده است مورد پذیرش عرفان اسلامی بوده وهدف عرفان رساندن بندگان خدای رحمن به وصال معشوق حقیقی همان خدایی واحد ولاشریک است. ما نه نظرمنکرین وبرون انگاری مایه وخاستگاه عرفان اسلامی که درادیان وعرفان های غیراسلامی را نه عرفان اسلامی می پذیریم نه مطلق انگاری وبسته بوده منحصرکردن تمام معارف اسلامی را درجوامع اسلامی بلکه یک راه تعادل را که باحفظ اصول ثابت خودش ازجهان بیرون خودن تأثیر وتأثر گرفته است نمونه کامل آن برخی تعالیم ومعارف وبرخی انحرافات در عرفان اسلامی است که سبب سؤظن قرارگرفته است. نتیجه گیری:باتوجه به مباحث بالا می توان چنین نتیجه گرفت که درخاستگاه عرفان اسلامی با توجه معرفت حاصله شان نسبت به آشنایی به این دین دچاراختلاف شده اند عده مایه های عرفان اسلامی را دربیرون ازدین اسلامی جستجو می کنند بنا براستدالال که دارند می گویند اسلام ساده نمی تواند چنین تعالیم پیچیده متعالی را داشته باشد وعده دیگرباتوجه سطح آگاهی ولمس دین اسلامی می گویند اسلام وسیعتر وشامل تروکامل تر است این است سبب جاویدانگی اسلام واسلام برنامه برای تمام زندگی بشر است وعرفان یکی ازبخش های تعالیم اسلام است عرفان اسلامی دربعدنظری وعملی خودش مجتاج و درمدار اسلام حرکت می کند وعرفانی که ضد اسلامی باشد دیگرعرفان اسلامی نیست شما اگربه بعد نظری وعلمی عرفان اسلامی دقت کنید درخواهید یافت که تمام نظریات متعادل آن مطابق بااسلام باقرائت های گوناگون قرارگرفته است وچنین معارف وتعالیم را نمی توان خارج ازاسلامی گرفته باشد.برخی دیگر درداخل نظریه درون انگاری خاستگاه عرفان اسلامی به مطلق انگاری ونسبی وتعادل انگاری تقسیم شده اند.برحال دلایل درون انگاری خاستگاه و مایه های عرفان اسلامی به واقعیت عرفان اسلامی نزدیک تر واز عمق بیشتر برخوردار ومدعی بیشتری دارد.
منابع:
[1] - دهخدا، لغت نامه، ج10، ص: 13592) [2] - یثربی، یحی ،عرفان نظری،تحقیقی در سیرتکاملی واصول ومسائل تصوف،ص: 28-25. [3] - همان، ص: 28. [4] - استیس، ولتر،عرفان و فلسفه،ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص: 3-1. [5] -دهخدا، لغت نامه، ج10، ص: 13592. [6] - سجادی،سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: 566. [7] - امینی نژاد،علی،آشنایی بامجموعه عرفان اسلامی،ص60 [8] - یزدان پناه،سیدیدالله،نگارش،عطاء انزلی، ص26 [9] - مطهری، مترضی، کلیات علوم اسلامی ، ص90
[12] - الحسین بن منصور الحلاج، طه عبدالباقی سرور، 192 به نقل از دیدار با سیمرغ، دکتر پورنامداریان، 21 نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|